- تاریخ انتشار : جمعه 19 تیر 1394 - 16:10
- کد خبر : 3000 چاپ خبر

شب قدر در جوار گمنامان زمینی و آشنایان آسمانی
شب ۲۳ ماه مبارک رمضان ، همه آمده بودند ، کوچک و بزرگ ، پیر و جوان . میگفتند کنار شهدا گمنام حال و هوای دیکری دارد و واقعا هم حال و هوای دیگری داشت.ساعت ۲۳:۱۰ مجری سلام کرد به میهمانان و میزبانان گمنام و قرائت قرآن شروع شد.قاری زیبا میخواند و همه گوش فرا
شب ۲۳ ماه مبارک رمضان ، همه آمده بودند ، کوچک و بزرگ ، پیر و جوان . میگفتند کنار شهدا گمنام حال و هوای دیکری دارد و واقعا هم حال و هوای دیگری داشت.ساعت ۲۳:۱۰ مجری سلام کرد به میهمانان و میزبانان گمنام و قرائت قرآن شروع شد.قاری زیبا میخواند و همه گوش فرا داده بودند به قرآن . قرآن تمام شد . می شود شب جمعه و شب زیارتی امام حسین علیه سلام باشد و زیارت عاشورا نچسبد ؟ برنامه بعدی زیارت عاشورا بود که مداح جوان زیبا خواند . دل همه پر میزد که کسی نام شهدا را ببرد تا دلشان آسمانی تر شود راوی جوان آمد و بر منبر نشست و گفت از شهید و از شهادت از دلاوری ها و از شجاعت ها از کرامات و از برکات شهدا همه گوش می دادند . برای نوجوانان جالب بود ، برای جوانان جذاب و برای مسن تر ها و رزمندگان یاد آور خاطراتی که با حرکت سر تائید می کردند حرف های راوی جوان را و شاید برای دل مادران و خواهران شهدا تازه تر شدن داغ دلشان …
خادمان شهدا میدویدند تا زائرین شهدا احساس ناراحتی نکند ، دریغ نمی کردند از هیچ چیز ، یکی میگفت اینان زائرین شهدا هستند و ما نوکران زائرین شهدا هستیم ، نوکری می کنیم شاید همین دو شهید دستمان را فردای قیامت بگیرند.افتخارشان بود نوکری، بدون هیچ چشم داشتی. معلوم بود روز ها و هفته ها برنامه ریزی داشتند برای خادمی ، دلشان خوش بود به همین …
راوی هم روایت گری را تمام کرد مجری گفت از الغوث الغوث معلوم بود که جوشن کبیر در راه است ، قاریان و مداحان جوان شروع کردند ، می خواندند و زیبا می خواندند ، و مردم زیباتر همراهی میکردند با ” الغوث الغوث خلصنا من نار یا رب ” و مداح ادامه میداد ” یا رفیق من لا رفیق له یا حبیب من لا حبیب له … ”
جوشن هم تمام شد ، همه کاملا حس میکردند لحظات ناب استجابت چه سریع میگذرد … روحانی جوان روی منبر نشست و گفت ” سه شب آمدید،چه گرفتید؟اگر نگرفته اید امشب بگیرید ” خیلی ها به جایی خیره شده بودند و فکر می کردند به حرف روحانی جوان و بعضی ها خوشحال بودند مثل اینکه گرفته بودند و بعضی ها گریه میکردند مثل اینکه کاسه شان از این سفره خالی مانده بود …
و زمان به سرعت میگذشت سخنرانی هم تمام شد و ماند قرآن به سر …
امشب امام جمعه میخواند قرآن به سر را ، زیبا میخواند و با سوز ، دل همه همراه با دل امام جمعه جای دیگری بود گاهی میرفت مدینه گاهی کوفه و گاهی کربلا گاهی زندان و گاهی داغ انتظار و گاهی التماس دیدار … چشم ها همه خیس دست ها همه لرزان ، قرآن ها همه به سر ، همه ایستاده و با التماس میگفتند بالحجته بالحجته بالحجته …
شب های قدری که یک سال منتظرشان بودیم هم تمام شد ، همه داشتند میرفتند همه خوشحال بودند و امید وار ، امیدشان این بود که با دست پر دارند میروند ، و امیدشان خیلی زیاد بود … مطمئن بودند که شهدا واسطه می شوند که برسند به آن چیزهایی که خواسته بودند .
ما هم دعا کردیم برای این مردم عزیز ، دعا کردیم که سایه رهبرمان روی سرمان بماند ، دعا کردیم برای خادمان شهدا ، دعا کردیم برای مسئولین ، دعا کردیم برای همه جوانان …
به امید اینکه همه دعاها برآورده به خیر شود و سر همه دعا ها ظهور آقا … الهی آمین